Br!tney βυzzиιм
Posts : 94 Join date : 2011-10-22 Age : 31
| Subject: چه کشکی چه پشمی 24/10/2011, 6:47 am | |
| چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت
خواست فرود آید، ترسید
باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. در حال مستاصل شد
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم
قدری پایین تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم
وقتی كمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم غلط زیادی كه جریمه ندارد
| |
|